کد مطلب:315169 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:195

راننده بندر عباس و سرازیری با بیست تن بار
2- راننده ای می گفت:

با بیست تن بار در حركت بودم، ناگاه در سرازیر متوجه شدم كه ترمز ماشین از كار افتاده است. گفتم: یا قمر بنی هاشم! ماشین بیمه ی شماست، ماشین هیچ، اما در این سرازیری اگر از مقابل ماشین دیگری بیاید چه كنم؟ ای پسر ام البنین! من هر سال 15 شبانه روز در آشپزخانه شما خدمت می كنم. اگر هر چه قدر درآمد داشته باشم، از اول تا سوم امام حسین علیه السلام دنبال كار نمی روم، آیا سزاوار است خودم با بار در ته این دره سقوط كنم؟ یا باب الحوائج؟

راننده گفت: یك وقت دیدم 10 متری پیچ، یك نفر بالای بلندی ایستاده می گوید: حاج ابوالقاسم! بزن كنار.

من سر از پنجره بیرون آوردم، گفتم: سرعت زیاد است، نمی توانم.



[ صفحه 388]



یك داد محكم زد و گفت: به تو می گویم اباالفضل علیه السلام دستور داد، عجله كن.

گفت: با همان سرعت زدم كنار، هیچ آسیبی به بار نرسیده بود. به بالای بلندی رفتم تا از آن آقا تشكر كنم، دیدم كسی نیست، رفتم زیر ماشین دیدم لوازم ترمز سالم است، باز صدایی از بالای بلندی آمد، حاج ابوالقاسم! آقا می فرماید: روغن، داخل جعبه ترمز بریز و زود حركت كن.

كاپوت را بالا زدم، دیدم پمپ ترمز روغن نداشت. باز رفتم بالا كسی را ندیدم متوجه شدم این از عنایات اباالفضل العباس علیه السلام است.